در کتاب تفسیر آیه نور (اللَه نور السموت و الارض)، اثر علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی، ایشان در قسمتی از کتاب خود به بررسی مراتب علم و معرفت انسان به عالم و پروردگار میپردازد. در خلال این مطالب روایتی از شیخ بهایی آمده است که در آن، به شرح مراتب چهارگانه علم از نظر خواجه نصیرالدین طوسی پرداخته است. در این کتاب میخوانیم:
مرحوم شیخ یک عبارتی از خواجه نصیرالدّین طوسی، نقل میکند میفرماید: خواجه فرموده که:
«مراتب معرفت چهار قسم است. من باب مثال: یک وقتی انسان در دنیا آتش را اصلاً ندیده به هیچوجه، نه آتش، نه آثار آتش، ولی برای انسان بیان کردند، تعریف کردند که آتش موجودی است که به هرچه برسد او را از بین میبرد، و به هرجا اگر نرسد ولی نزدیک بشود، در او اثری میگذارد، و از آتش هم هرچه بگیرند کم نمیشود، یک شعلۀ چراغ را به هر جا بزنید میسوزاند، حتّی سنگ را آب میکند، به هرجا نزدیک کنید اثری میگذارد، کاغذ را نزدیک این شعله قرار بدهید زرد میشود و میسوزد؛ و شما از این شعله بردارید یک چراغ دیگر را روشن کنید، هزار تا چراغ هم روشن کنید از این شعله کم نمیشود؛ این تعریف آتش. برای بعضیها تعریفِ آتش را کردهاند امّا آتش را ندیدهاند، اینها علم دارند به آتش امّا به همین کیفیّت.
بعضیها از اینها بالاترند، آتش را ندیدند، امّا دود را دیدند، دیدند که از پشت آن دیوار دود میآید، و این دود یک خصوصیّاتی دارد، گرم است، اثرش اینطور است؛ آنوقت گفتند که: این دود که خود به خود نمیشود باشد، حتماً بایستی که یک موجودی باشد که این دود را تولید کرده باشد، آن میشود آتش. از معلول به علّت پی بردند، از دود به آتش پی بردند.
آن طبقۀ اوّل: که اصلاً آتش را ندیدند و دود را ندیدند و فقط برایشان گفتند که: آقا آتش این است. این حال غالب مردم است که نه به خود خدا رسیدهاند، نه به صفت خدا، نه به اسماء خدا، نه به طریق استدلال و از معلول پی به علّت بردن؛ گفتند: خدائی هست چنین و چنان، آنها هم قبول کردند و به این خدا معتقد شدند.
قسم دوّم: که از معلول پی به علّت میبرند و از دود پی به آتش، مثالِ حکمائی است که آنها از راه براهین منطقی و استدلالی میخواهند اثباتِ خدا کنند و کیفیّت و خصوصیّت خدا را اثبات کنند؛ این دو دسته.
دستۀ سوّم: مردمی هستند که اینها آتش را دیدند، دیدند وقتی آتش جائی افروخته میشود تا مقداری اطراف را روشن میکند و حرارت دارد، رفتند جلو و حرارت آتش هم به بدن آنها رسیده و گرم شدند. اینها بهتر از دستۀ دوّم آتش را شناختند؛ و اینها مثالِ مؤمنین خُلَّص است که ایمانشان خیلی خوب است و خود را به صفات و اسماء پروردگار نزدیک کردند و با عالم دیگر ربطی پیدا کردند.
دستۀ چهارم: از آن بالاتر یک دسته از افراد هستند که نزدیک آتش رفتند و خود را در آتش انداختند و در آن سوختند و گداخته شدند و عین آتش شدند، که دیگر وجودی از آنها نمانده؛ آنها اهل شهود و اهل فنا هستند که وجود آتش در آنها اثری گذارده که خودیّت آنها را از دست داده و دیگر برای آنها چیزی نمانده.
دربارۀ ذات پروردگار آن کسانی که از خود بگذرند و تمام شوائب هستی را از دست بدهند، آنها اینطور میشوند که دیگر برای آنها در ذات مقدّس پروردگار هیچ نمیماند، انانیّتی نمیماند و آنها به مرحلۀ شهود میرسند، و تجلّیات پروردگار تمامِ آثار وجودی آنها را ذوب میکند و از بین میبرد.
پس مرحوم خواجه نصیرالدّین طوسی علم افراد را چهار قسمت کرد:
قسم اوّل همین علمهای معمولی است؛
قسم دوّم را که از معلول به علّت پی بردند، او را علم الیقین؛
و قسم سوّم را عین الیقین؛
و قسم چهارم را که همان مقام شهود باشد، حقّ الیقین میگویند.»
علی کلّ تقدیر، جمیعِ این مراتب، مراتبِ شهودِ اسماء و صفات است؛ انسان خدا را از دریچهای میبیند و از آن دریچه میخواهد خدا را بشناسد، البته به همان مقداری که آن دریچه میتواند نشان بدهد؛ ولی انسان خیلی موجود عجیبی است، انسان بیشتر میخواهد نشان بدهد، عجیبتر میخواهد نشان بدهد و در میان تمام موجودات که آیینه خدا هستند، این انسان یک خصوصیّتی دارد، یک اعجوبهای است.
این انسان یکوقتی با قوای فکرش میخواهد برود خدا را بشناسد، همین حرفهائی است که مرحوم شیخ بهاءالدّین و خواجه نصیرالدّین طوسی و محقّق دوانی در آن سه قسم اوّل زدند؛ یا یعقوب بن اسحاق کِندی در آن جملهای که گفت: البتّه انسان نمیتواند از جنبۀ معلولیّت من حیث أنّه معلولیّت پی به علّت ببرد مگر به همان مقدار سعه و گشایشی که معلول میتواند علّت خود را نشان بدهد، بیش از این راه ندارد، راه بسته است. یک استکان آب، ظرفیّت برای یک سطل آب را ندارد؛ هرچه شما بخواهید تحمیلش کنید که یک استکان آب یک سطل آب بگیرد! نمیشود؛ تا استکان، استکان است، و تا اسم استکان بر او هست نمیشود؛ اسم است، این اسم قرار داده شده برای یک ظرفیّت محدودی که کوچکتر از سطل است؛ پس انسان نمیتواند آب یک سطل را در یک استکان بریزد.
افلاطون یکی از حکمای بزرگ الَهی است و دارای مکتب اشراق است، خیلی مرد بزرگی بوده. در اخبار ائمّه علیهم السّلام از حکماء یونان تمجید شده. گرچه آنها پیغمبر نبودند ولیکن حکمای الَهی بودند، مردمان وارستهای بودند. سقراط مرد بزرگی بوده، افلاطون، ارسطو اینها همه حکمای الَهی بودند.
افلاطون میگوید:
”إنَّ شاهِقَ المَعرِفَةِ أشمَخُ مِن أن یَطیرَ إلَیهِ کُلُّ طائِرٍ و سُرادِقات البَصیرَةِ أحجَبُ مِن أن یَقومَ حَولَهُ کُلُّ سائِرٍ.“ خیلی جملۀ خوبی است! میگوید: «شاخۀ معرفت خدا خیلی بالاست. بالاتر است از آنکه هر پرندهای که بخواهد بتواند به سوی آن شاخه طیران کند؛ اینطور نیست! به سوی آن شاخههای بلند هر پرندهای نمیتواند حرکت کند. مگس نمیتواند برود بالای چنار بنشیند؟! جای این در یک محدودۀ خاصّی از روی زمین است؛ گنجشک تا یک قدری میتواند، کبوتر تا یک قدری میتواند، باز و عقاب یک جاهای دیگر میروند. شاخۀ معرفت بالاتر است از آنکه هر پرندهای که بخواهد بتواند خود را به آن شاخه نزدیک کند؛ و سراپردۀ بصیرت و بینائی به معارف الَهی محجوبتر و مخفیتر است از اینکه هر سیر کنندهای بخواهد اطراف آن چادر بگردد و از خصوصیّات آن اطّلاع پیدا کند و خودش را به آنجا برساند.»